
ظلم در کتب لغت به عنوان واژهای در مقابل انصاف معرفی شده است.[۷۹] اکثر لغت شناسان معنای اصلی ظلم را ” قراردادن یک چیز در غیر جایگاهش” [۸۰] بیان نمودهاند و البته” گرفتن حق دیگری “[۸۱] و”تعدی و تجاوز از حد”[۸۲] را نیز به عنوان معانی فرعی این واژه مطرح نمودهاند.[۸۳]
با در نظر گرفتن معنای حقیقی واژهی ظلم و معانیی که از انصاف مطرح شده است، این نکته به نظر میرسد که زمانی میتوان حق یک فرد را در جای خودش قرار داد و او را آنگونه که سزاوار است، به حقش رساند، که تمام حق او بی کم وکاست و با رعایت تمام جوانب ادا شود.
از اینرو تعبیر ” دادن هر ذی حقی حقش را”[۸۴] به عنوان بهترین تعریف انصاف مطرح میشود.
در زبان فارسی نیز این واژه در معنای نصف، نیمه، مروت، راستی، عدل کردن، دادکردن، صداقت نمودن، احقاق حق کردن، به نیمه رسیدن و نیمه چیزی را گرفتن به کار رفته است.[۸۵]
معادل انصاف در زبان انگلیسی fairness، evenhandedne،impartiality، Equity میباشد.[۸۶]
معنای انصاف در آیات
این واژه و مشتقات آن در هیچ آیهای از قرآن بهکار نرفته و فقط واژهی “نصف” به معنی نیمه در برخی از آیات استعمال شده است.[۸۷]
واژهی ظلم (به عنوان نقیض انصاف) بارها در قرآن کریم با معانی متفاوتی استعمال شده که در اینجا به چند نمونه اشاره میشود:[۸۸]
تعدی و تجاوز از حدود وحق: «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ[۸۹]»؛ از اینرو به گناه ظلم گویند، هرچند گناه یا تجاوز از حدود، بسیار کم باشد.[۹۰]
نقصان: «کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً»[۹۱]
شرک: « الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.»[۹۲]
البته در بین این معانی معنای اول بیشترین استعمالات را از این واژه و مشتقات آن به خود اختصاص داده، به طوری که قریب به ۲۰۰ آیه در این معنا به کار برده شده است.
۳٫معنای انصاف در روایات
در روایات و احادیث ائمه (:) در مورد رفتار منصفانه سفارشات بسیاری وارد شده است. واژهی انصاف در این روایات به معنای اعطای کامل حق و کم نگذاشتن از آن میباشد.
این معنا به دو صورت جلوه کرده یکی زمانی که با واژهی عدل بهکار رفته و به عنوان مصداق اتم و کامل عدل معرفی شده است. در اینگونه احادیث انصاف در مقابل ظلم استعمال شده است؛ نظیر این روایت :«از عدالت حاکم این است که منصفانه حکم کند و از ظلم بپرهیزد .»[۹۳]
دوم در مواردی که امر شده حق را آنگونه که برای خود میپسندد به دیگران بدهد؛ به عبارت دیگر آنچه برای خود میپسندد، برای دیگران بپسندد. روایاتی که انصاف را در مقابل حمیت و تعصب مطرح نمودهاند، از این جمله به شمار میروند.[۹۴] برای نمونه امام صادق (علیه السلام) یکی از بالاترین اعمال را انصاف دادن به مردم بهگونهای که به چیزی جز آنکه برای خود میپسندد برای آن ها راضی نشود، دانستهاند.[۹۵]
همانگونه که ملاحظه میشود تمام این موارد در حقیقت بازگو کنندهی معنای لغوی انصاف-“اعطاء کل ذی حق حقه”- میباشد؛ زیرا زمانیکه فرد به دور از تعصب و خودبینی بخواهد عمل کند، حق را آنگونهای میدهد که دوست دارد به خود او داده شود؛ یعنی در این زمان خود را بهجای آن طرف مقابل قرار داده و همان گونه که برای خود میپسندد برای او حکم کرده و حق او را تام و کامل میدهد.[۹۶]
از دیگر سو “انحراف، تجاوز از حق و قرار دادن شیء در غیر موضعش “[۹۷] از جمله معانی است که برای ظلم در روایات مدنظر قرار گرفته است.
- معنای انصاف در اخلاق
انصاف نیز مانند عدل دارای مفهومی اخلاقی است. در کتب اخلاقی برای انصاف معنای جدایی از واژهی عدل دیده نمیشود؛ مرحوم نراقی در تعریفی که از انصاف ارائه داده، آن را ایستادن برحق معنا کرده و فضیلتی در مقابل کتمان حق دانستهاند[۹۸]؛ دیگران در عباراتشان انصاف را مترادف عدالت به کار بردهاند، به عنوان مثال ابن مسکویه زمانی که عدالت را تعریف میکند، مینویسد:
« عدالت فضیلتی است برای نفس که از اجتماع فضایل سه گانهیمذکور پدید میآید و آن زمان است که هر یک از قوا با دیگر قوا ملایم و سازگار باشد… . از این حالت انسان را صفتی پدیدار میگردد کهاولاً نسبت به نفس خود انصاف را برمیگزید و ثانیاً انصاف نسبت به دیگران را در نظر میگیرد. »[۹۹]
و یا خواجه نصیر در اخلاق ناصری آنجا که به بیان رابطه ی عدالت و محبت می پردازد، میفرماید:
« پس معلوم مىشود که احتیاج به عدالت، که اکمل فضایل انسانى است، در محافظت نظام نوع، از جهت فقدان محبّت است؛ چه اگر محبّت میان اشخاص حاصل بودى، به انصاف و انتصاف احتیاج نیفتادى، و از روى لغت خود «انصاف»، که مشتق از «نصف» بود، یعنى منصف متنازع فیه را به صاحب خود مناصفه کند و تنصیف از لواحق تکثّر باشد و محبت از اسباب اتحاد. پس بدین وجوه، فضیلت محبت بر عدالت معلوم شد.»[۱۰۰]
با توجه به اینکه این دو واژه را به جای هم به کاربردهاند، مشخص میشود که هر دو را در یک معنا میدانستهاند.
دانلود متن کامل این پایان نامه در سایت abisho.ir انصاف در اصطلاح فقه
فقها در کتب فقهی واژهی انصاف را به کار برده، مع الوصف تعریف خاصی برای آن مطرح ننمودهاند، تنها ابن عابدین فقیه بزرگ مذهب حنفیه در کتاب خود به تعریف آن مبادرت ورزیده و بیان کرده :
« انصاف همان به اعتدال رفتن و ثابت قدم ماندن بر راه درست است .»[۱۰۱]
در کلمات فقها انصاف در معنایی به غیر از معنای لغوی آن به کار نرفته است. در حقیقت مواردی که فقها آن را امری “خلاف الانصاف” یا “اقرب الی الانصاف” تلقی میکنند و حکم را برمبنای انصاف صادر میکنند، یا در آن مواردی که با “لکن الانصاف” از کلام قبلی عدول کرده و نظر خود را میدهند، منظورشان از انصاف این است که اگر بخواهیم این حکم را دقیق بدهیم و حق را در موضع خودش جای بدهیم باید اینگونه سخن بگوییم.
و لذا هر گاه موضوعی دقیق منقح نشده و حق مطلب ادا نشده باشد و بدون سنجیدن تمام مواضع صادر شود، از نظر فقها حکمی بر خلاف انصاف صادرشده است. در مقابل اگر در صدور حکم تمام جوانب امر سنجیده شود و حق در جایگاه خود قرار بگیرد، آن حکم “اقرب الی الانصاف” و “مقتضای انصاف” معرفی شده و یا با عبارات “لکن الانصاف” و “والانصاف یقتضی ” یا”والانصاف” از حکمهای دیگر متمایز شده است. برای واضح شدن بیشتر مطلب به چند نمونه از عبارات فقهای شیعه و اهل سنت اشاره میشود:
در بحث وجوب تقسیم شبها برای کسی که همسران متعدد دارد، صاحب جواهر میفرماید اگر حضور مرد در کنار همسرش در تمام طول شب واجب باشد، انصاف اقتضا میکند که خیلی دقت عقلی در میزان ساعات و لحظات صورت نگیرد و منصفانه این است که بگوییم هر چه که غالباً و عرفاً عذر شناخته میشود، مسامحتاً در نظر گرفته نشود.[۱۰۲]
سید سابق از فقهای اهل سنت، پرداخت فدیه از سوی زوجه برای طلاق خلع را مصداق عدل و انصاف میداند، زیرا زوج همان کسی است که مهر و نفقه را میدهد، پس انصاف این است که زوجه هر چه را گرفته پس بدهد.[۱۰۳]
از نظر مرحوم شیخ انصاری گرچه انصاف این است که روایات مربوط به حرمت غنا فقط شامل آن غنائی است که زنان مغنیه برای مردان میخوانند، ولیکن هیچ منصفی بهخاطر این اشعار، اطلاقات را کنار نمیگذارد، خصوصاً با معارضه با روایاتی که مطلق غنا را حتی برای مولا حرام کرده است.[۱۰۴]
ابن عابدین از فقهای حنفیه درکتاب حاشیه رد المختار زمانی که در گرفتن جزیه تکالیفی را برای امام معین میکند، میگوید:
«سزاوار است که امام مقدار جزیه و وقت وجوبش را مشخص کند… و با آنها انصاف داشته باشد و انصاف در اینجا به معنای معامله و برخورد همراه با عدل و قسط است.»[۱۰۵]
از سوی دیگر ظلم که به عنوان واژهی نقیض انصاف مطرح شده است، در فقه به معنای تعدی از حق به باطل، تجاوز از حدود و تصرف در ملک دیگری آمده است.[۱۰۶] به چند مورد به عنوان نمونه اشاره میکنیم:
روایتی دربارهی حکم اشتراء از عاملی که ظالم است، وجود دارد، مرحوم بحرالعلوم منظور از ظلم عامل را در این روایت اتخاذ بیشتر از حق واجب معنا میکند.[۱۰۷]
صاحب جواهر در کتاب احیاء موات اخراج افرادی را که در مدارس یا کاروانسراها ساکن هستند، ظلم دانسته و آنها را سزاوارتر نسبت به مالکیت آنجا تلقی مینمایند. واضح است که ظلم در اینجا یعنی قرار دادن شیء در غیر موضعش .[۱۰۸]